سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

بردیا 2 ساله شد

امروز روز توست، امروز بی شک رنگ آسمون آبی تر از همیشه اس... تولد تو شیرین ترین بهونه اس برای این که تو این روزای شتابزده عاشقونه تر زندگی کنم. تولد تو معراج دستای منه وقتی که با همه وجودم به خاطر داشتنت شکرگزارم... پسرم روز تولد تو ، تولد من هم هست... دومین سالروز زمینی شدنت مبارک      ...
31 فروردين 1392

آنچه گذشت ...

فقط چند روز به تولد 2 سالگیت مونده عزیز دلم... 2 سال گذشته انقدر زود گذشت که  باورش برام سخته. انگار همین دیروز بود که قدم های کوچولوت رو به این زمین خاکی گذاشتی. چقدر تمام روزای این 2 سال گذشته برامون شیرین و لذت بخش بود. الان که به گذشته نگاه می کنم حتی بعضی از این روزا مثل خ.ت.ن.ه و واکسن هم با همه استرسش یه جورایی شیرین بود.  چون نشون می داد که داری بزرگتر می شی و تمام این مراحل و باید طی کنی. روزایی که الان ازشون فقط یه خاطره مونده ، روزایی که می دونم دیگه هیچوقت برنمی گرده و تکرار نمی شه.  از اولین روز ورودت تا همین امروز تمام لحظه ها رو ثبت کردم . تمام مهم ترین ها ... شاید در آینده که اینا رو بخونی برات چیزای...
26 فروردين 1392

كارا و شيطنتاي جديد

خوب می خوام یه کم از کارات و شیطونی هات توی این یکی دو ماه اخیر بگم. کارایی که بعضی وقتا دلم و می بره و بعضی وقتا حسابی عصبانیم می کنه، کارایی که بعضی وقتا خنده به لبم میاره و بعضی وقتا از تعجب چشمام گرد می شه!!!     ـ ـ یه روز صبح ساعت 4.30 ـ 5 بود که از صدای پاهات که داشتی می اومدی توی اتاق خواب ما بیدار شدم. اومدی پیشم و دستم و گرفتی که یعنی بیا ، با هم رفتیم توی آشپزخونه و به لیوان زیر آب ریز یخچال اشاره کردی یعنی آب... توی لیوان یه کم برات آب ریختم و دادم دستت.نگاش کردی و سرت و تکون دادی که یعنی اینطوری نمیخوام ( مثل خودمی و توی سرما و گرما دوست داری توی نوشیدنی هات حتما یخ باشه ) دوباره لیوان و گرفتم و چند تا تکه یخ...
21 فروردين 1392

مسافرت نوروزی ـ رشت و انزلی

بالاخره فرصت شد تا عکسای سفر چند روزه شمال رو از تو دوربین خالی کنم و  بیام سراغ آپ کردن وبلاگ  هفته اول یه چند روزی رو همراه با مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله و دایی رفتیم شمال...  معمولا مسافرت های نوروزی بیشتر شهرهایی رو میریم که تاحالا نرفته باشیم. اما امسال با توجه به بارداری خاله عاطفه و زن دایی و همینطور شیطنت های بردیا تصمیم گرفتیم بریم رشت و انزلی که هم مسافت زیاد طولانی نباشه و هم هواش خوب باشه. این بود که صبح روز سوم فروردین عازم شمال شدیم. توی این مسافرت بردیا بر خلاف مسافرت های قبلی یه کم متفاوت تر بود و بیشتر شیطونی کرد و بیشتر بدقلقی کرد و بیشتر آتیش سوزوند.  توی این مسافرت بابایی خیلی اذیت شد....
15 فروردين 1392

سیزده بدر 92 ـ لواسان

روز سیزده بدر ساعت 9 صبح راهی لواسان شدیم. خدا رو شکر مسیر زیاد شلوغ نبود و هوا هم خیلی عالی و آفتابی بود. بردیا هم تا می تونست شیطونی کرد.فرمون بازی کرد. ماشین بازی کرد.قلیون کشید.شیر کاکائو خورد. پفک خورد. جوجه کباب خورد. آش رشته خورد.کاهو خورد و ... بیشتر دوست داشت توی ماشین بمونه و فرمون بازی کنه. از این ماشین به اون ماشین... هر ماشینی که دلش و می زد پیاده می شد و می رفت سراغ ماشین بعدی... ضبط ماشین ها رو یاد گرفته بود و خودش خاموش روشن کرد و آهنگ ها رو رد می کرد...خلاصه ماجرایی داشتیم باهاش... ساعت حدود 8 شب بود که راهی برگشت به سمت تهران شدیم. انقدر خاک بازی کرده بود که ماشین بوی خاک گرفته بود. توی مسیر خوابید و خوشبختانه نزدیکای س...
15 فروردين 1392

من و موهام...

روز دوم فروردین در یک اقدام ناگهانی موهای من توسط مادر خانمی در حمام منزل مرتب و  کوتاه شد    موقع کوتاه کردن موهام حسابی اقا بودم و هیچ مخالفتی از خودم نشون ندادم و تا لحظه آخر آروم نشستم و مشغول آب بازی بودم   آخه میدونستم قراره خوشجل تر بشم....  ...
8 فروردين 1392

نوروز 1392

لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن پسرک 23 ماهه ی من ،روزهایت رنگارنگ سال نو مبارک   انگار هر چی بزرگ تر می شه عکس انداختن ازش هم سخت تر می شه. اصلا یه جا بند نمی شد  ــ تا قبل از لحظه تحویل سال دو سه بار همینطوری نگام به میز 7 سین افتاد و متوجه غیبت غیر موجه سیب و  آقا بردیا شدم. هر بار هم دیر رسیدم و سیب توسط بردیا خان گاز زده شده بود و دوباره به سیب دیگه ...    ــ وقتی گذاشته بودیمش روی میز برای عکس گرفتن فقط دنبال این بود که شمع ها رو فوت کنه و ول کن هم نبود  ــ بلافاصله بعد از لحظه تحویل سال و گ...
1 فروردين 1392
1